مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

عشق مامان و بابا

ما چقدر خوشبختیم

عزیز دل مامان خیلی دوست دارم،دیشب بعدازخوندن یه وبلاگ دلم خواست همون موقع بیام محکم بغلت کنم ولی حیف که خواب بودی.چقدر من خوشبختم که خدایه دختر سالمبهمداده که میتونه راه بره بخنده حرفبزنه خودش رو برای مامان و باباش لوس کنه. وقتی خودم رو جای مامان امیرحسین میگذارم واقعا کم میارم،مامانی که تو سن 5 ماهگی امیر حسین فهمید که بچه اش فلج مغزی هست و تا آخرعمر همینطوری می مونه،نه می تونه حرف بزنه و دردش رو بگه نه می تونه بخنده نه می تونه راه بره.درکنارش مامان ابوالفضل که هفت سال جلوی بچه اش چیزی نخورده تا یه وقت ابوالفضل هوس نکنه،چون ابوالفضل مثل تو و مثل بچه های دیگه نمیتونه غذا بخوره. این هم آدرس وبلاگ امیر حسین http://www.baranbara...
23 آذر 1391

پیشرفت های شکوفه ی بهاری من

دختر گلم مامان رو ببخش که نمیرسه بیاد و تند تند از هنرهای جدیدت بنویسه.بالاخره بعداز کلی تاخیر الان که تو 18 ماهگی هستی موفق شدم بیام و کارهایی که از 14 ماهگی تا الان یادگرفتی انجام بدی رو بنویسم. خیلی بامزه رو انگشت های پات راه میری و وقتی که من یا بابا میایم باهات بازی های پرتحرک انجام بدیم،خیلی بادقت اول نگاه میکنی به پاها و دست هامون و بعد خیلی خوب اون روانجام میدی. خیلی علاقه داری که غذات رو خودت بخوری منو بابا هم ازدیدن تلاشی که برای غذا خوردن میکنی کلی ذوق میکنیم،اون روز رفتیم خیابون بهار و برات قاشق آموزشی گرفتیم،بنظرم خیلی مفید بود خیلی بهتر میتونی باهاش غذا بخوری و تقریبا قاشق رو بدون ریختن به دهانت میرسونی. وقتی بابایی یامام...
12 آذر 1391
1